اعترافاتي
از ديدگاه مذهبي
(منبع: فيلم گزارش مستند از زندگي ايليا)
حالا
ميخواهم به عنوان يك مسلمان شيعه و از ديدگاه فرهنگ اسلامي ايران خودم را نقد و
ارزيابي كنم.
سالها
قبل براي مدتي فردي بسيار مذهبي به همان معنايي كه اكثراً ميدانند بودم؛ نمازها و
روزههاي واجب و مستحب، رعايت احكام كلي و جزئي، مداحي و شركت در مراسم محرم و
كارهاي معمول ديگر. حتي گاهي دستورات احتمالاً مستحب را هم رعايت ميكردم. در زمان
كودكي و نوجواني سالها امام جماعت و قاري قرآن بودم...
اما
بعد از آشنايي با مكتبهاي باطني و مخصوصاً روشهاي روح گرايانه[1] و تكنولژي باطني، ديدم كه راههاي فوق العاده و روشهاي بسيار كارا
و خلاقي را براي تحقق قصدها و خواستهها يافته ام البته در همان زمان، كتابهاي
مختلفي در دست مردم بود كه از روشهايي ويژه براي تحقق اهداف سخن ميگفت و معروف
شده بود به تكنيكهاي موفقيت. روشهايي مانند ان ال پي. اما آنچه از علوم باطني و
الاهيسم باطني استخراج كرده بودم بسيار متفاوت و قدرتمندتر و كاملتر از روشهاي
متعارف موجود بود. اينها شامل فنون و شيوههايي فوق العاده ميشد كه بسياري از
آنها ريشه در كهن ترين مكتبهاي باطني داشتند و به قديمي ترين زمانها در ايران و
هند باستان و نيز چين و مصر باستان برمي گشتند. مشابه اينها را از هيچ كس نشنيده و
در جايي نديده بودم. هنوز هم نديده ام. كارايي اينها را با كمك تعدادي از دوستانم
امتحان كرديم و نتايج آن گاهي حيرت انگيز
بود. همين حيرت زايي و توانمندي بالايي كه از اين شيوهها حاصل ميشد
اهميت بعضي از جزئيات شرعي را در ذهنم تغيير داد.
مثلاً در گذشته عادت كرده
بودم كه اگر خواستهاي دارم به نماز و روزه و صدقه، روي آورم. گاهي روزههاي
پيوسته و چند روزه ميگرفتم و بعد از سه چهار روز افطار ميكردم يا بعضي وقتها
علاوه بر نمازهاي واجب، مثلاً صد ركعت نماز ميخواندم اما هميشه هم به نتيجه نميرسيدم.
ولي حالا ميديدم كه راههاي بسيار قدرتمند و ميانبري براي تحقق روياها و خواستهها
پيدا كرده ام. البته جو فرهنگي غالب بر جهان چه در آن زمان و چه در اين زمان، ميگفت
كه علوم موفقيت همين كار را انجام ميدهد. اما من اعتقاد زيادي به تكنيكهاي
موفقيت نداشتم و آنها را غيرريشهاي و حاشيهاي و جزئي ميدانستم. اين يافتهها كه
بارها آزمون شدند و نتايج حيرت انگيزي داشتند اين گمان را به وجود آوردند كه نكند
دين و شريعت لزومي ندارد. ولي اين گمان، خيلي زود از ميان رفت چون اهداف دين بسيار
بزرگتر از آن است كه بخواهد صرفاً انسان را به خواستهها و اهدافش برساند.دين نقشه
خداوند براي پيمودن راه توسط انسان است. برنامه زندگيست...
كمي
بعد متوجه شدم كه همه آن روشهاي فوق العاده و خلاق در باطن كلام خدا و باطن اديان
وجود دارد و اين شد يكي از چند دليل باطن گرايي در دين.
هنوز
هم گمان ميکنم که اصل، باطن دين است و ظاهر دين، پوسته و ساختار است. به نظرم روح
دين، عشق و تسليم به خداست. جان دين، توجه به خدا و فهم مفاهيم است. و آداب و
ظواهر ديني، جسمي است که اين روح و جان در آن جاي ميگيرند. جسم بدون روح و جان،
مرده است.
اصراري
نداشتم که اين نظر درست است اما به هر حال نظرم اينطور بود. بنابراين به سرعت آن
التزام دقيق را به جزئيات مسائل شرعي از دست دادم. اصل موضوع را در ايمان و محبت و
بخشندگي، و كلاً معنويات ميدانستم و هنوز هم ميدانم. سعي داشتم اين را به كسي
نگويم. در جلسات عمومي هم مراقب بودم كه اين افكار بروز نكند.
گاهي
هم اگر مسئلهاي در ارتباط با شريعت و احكام دين پيش ميآمد، فوراً از آن ميگذشتم
چون نميتوانستم اين واقعيت را فاش كنم كه روح و جان شريعت برايم بسيار مهمتر از
جسم و ظاهر آن است.
در
عوض گمان ميكردم و متأسفانه هنوز هم گمان ميكنم كه بيش از هر كسي مفهوم كلام خدا
را درك ميكنم و با آن ارتباطي زنده دارم. بارها خواستم تا در صحبت با علماي
اسلامي اين انديشهها و بينشها را محك بزنم تا اگر به اشتباه آميخته اند، بر
اشتباه آنها آگاه شوم. هنوز هم مشتاقانه آماده ام تا هر كدام از اين ديدگاهها و
انديشهها اشتباه است، آنها را ترك كنم و اگر كسي چنين محبتي را در حق اين بنده و
خدمتگزار خداوند داشته باشد، بر دستان او بوسه ميزنم زيرا او را معلم و راهنماي خود
ميدانم.
وقتي
در اين سالها دربارۀ احكام شرعي از من ميپرسيدند جوابي نميدادم چون خودم هم به
طور كامل و دقيق به جزئيات احكام شرعي عمل نميكردم مثلاً هيچ احساس گناهي از نگاه
كردن به نامحرم نداشتم و احساسم طبيعي و عادي بود. شايد اين به آن دليل بود كه با
دهها هزار زن و دختر برخورد داشتم. در اين پانزده سال شايد دهها هزار سوال از طرف
مردم بيان شده است كه بخش اعظم آن مربوط به جلسات بزرگ سخنراني است. گاهي در يك
جلسه ممكن بود چند صد يا چند هزار سوال كتبي داده شود كه اكثر اينها موجود است
اما من از پاسخ دادن به بعضي سوالات مثل آنهايي كه دربارۀ شريعت بود، طفره ميرفتم و مهمترين دليل اين عدم پاسخگويي هم آن بود که
نه خودم ظاهر شريعت را مبنا قرار ميدادم و نه چندان در عمل به اين ظواهر، سفت و
سخت بودم. اصل را روح و مغز ميدانستم. به نظرم روح شريعت، عشق به خدا است. باطن
شريعت، معرفت است. توجه به خداست. قلب دين، بخشش و محبت است. مهرباني است. «بسم
الله الرحمن الرحيم» است. و ظاهر را جسمي ميدانستم كه اگر فاقد اين روح و باطن و
قلب باشد، اگر فاقد تسليم و خدمتگزاري باشد، بي فايده است و حتي يك قدم جلوتر،
احكام شرعي و فقهي را مثل لباسي بر تن كل دين ميدانستم. و امروز درخواستم از
علماي اسلامي اين است كه اگر اينها انحراف و اشتباه است مرا راهنمايي كنند و
واقعيت را نشانم دهند چون به گمانم دهها هزار نفر از کساني که مرا ميشناسند و چه
بسا ميليونها نفر که مرا نمي شناسند، از برکات اين روشنگري برخوردار شوند.
اگر
ميخواستم عمق اعتقاداتم و انديشههاي عميقم را بگويم بحرانهاي زيادي به وجود ميآمد،
بنابراين در ارتباط با ديگران حد وسط ميگرفتم و به ذكر كليات اكتفا ميكردم. همان
چيزهايي كه در بيانيهها آمده بود. در همان حد كلي. اين هم يك مسئله بزرگ ديگر
بود، يعني نداشتن اعتقاد کامل به اجراي مو به موي احکام جزئي. در كنار اتهامات كذب
و تهمتهاي دروغي كه در اين سالها شنيدم گاهي بعضي چيزها هم مطرح ميشد كه واقعيت
داشت. گويندۀ اين حرفهاي درست با آنكه اين حرفها حالت اتهام و تهديد را داشت اما
غالباً افرادي هوشمند و متعادل بودند. مثلاً در لابلاي آن همه تهمت دروغ و
نسبتهاي كذب مثل اينكه من عامل استكبار جهاني يا شيطان هستم يا فلان كار را كرده
ام، يك بار يك نفر گفت او معتقد به طريقت منهاي شريعت است. اين حرف البته كه درست
نبود و چند درجه بايد خفيفتر ميشد تا واقعيت شود.
من
به شريعت ايمان دارم و غالباً ايمان خود را بسيار بزرگ ميدانستم و ميدانم اما
اعتقادم به جزئيات شريعت كم رنگتر شده بود و معنويات را منهاي احكام ظاهري،
غيرممکن نمي دانستم. بيش از نود و نه درصد تهمتها و نسبتهايي كه دربارۀ ما مطرح ميشد،
كذب و دروغ بود و فكر ميكرديم اگر سكوت كنيم، رحمت و بركات اين تهمت زنيها آشكار
ميشود، همينطور هم ميشد. مثلاً يك بار در يك رسانهاي گفتند كه ما شياد هستيم.
اما به دليل حساس شدن مردمي که مرا ميشناختند استقبال و اشتياق مردم چند برابر
شد. تا روزها بعد از آن هديه فرستادند، نامههاي محبت آميز فرستادند، در واكنش به
آن يك جمله تقريباً سه كتاب نوشته شد و پروژههاي جديد تحقيقاتي راه افتاد كه
اجازۀ چاپ آنها داده نشد. اين تهاجمها را ما عين رحمت و بركت ميدانستيم. اما به
نظرم شايد يك درصد از اين اتهامات واقعيت داشت...
گفته
بودند بدعت گذار؛ البته من هرگز در دين بدعت گذاري نكردم اما مثلاً اين زمينه را
در خودم داشتم و دارم كه بعضي از احكام مذهبي مانند سنگسار، اعدام، ارث، حق
سرپرستي و ديۀ زن را ناموافق با تمدن اين عصر بدانم بنابراين موضوع معنويت آزاد و
پلوراليزم معنوي خالي از واقعيت نبود. الآن هم گاهي فكر ميكنم چرا نبايد زن و مرد
حق يكساني داشته باشند. چرا امكانات و فرصتها براي زنان و مردان يكسان نيست. چرا
زنان نبايد رئيس جمهور و قاضي و فرمانده نظامي شوند. آيا واقعاً اعدام بهترين
گزينه بعنوان اشد مجازات است؟ چه حكمتي در سنگسار يا قطع دست و پا هست؟ و بسياري
سوالات ديگر.
بايد
اعتراف كنم با وجودي كه سواد زيادي درباره مسائل مذهب ندارم اما در خودم قائل بودم
كه بايد تغييراتي را در بعضي از بينشها پديد آورد و بعضي انديشهها و برداشتها
را، در اين ارتباط دگرگون كرد. البته آنقدر حجم مسائل وكارها زياد بود كه نميتوانستم
به اين كار يا بسياري از كارهاي ديگر بپردازم. اما اين قصد را در ذهن داشتم كه اگر
فرصتي باشد بايد وارد اين مبحث شد. البته قصد نداشتم كه مستقيماً كاري كنم، ميخواستم
ديدگاههايم را با علماء اسلامي در ميان بگذارم با اين استدلال كه اگر اين ايدهها
را موافق شريعت و قابل انتقال به عموم بدانند، آن را طرح ميكنند و انتشار ميدهند.
ولي حتي نميدانستم ايدههايي كه دارم تكراري است يا نه، آيا قبلاً كسي در اين
باره حرفي زده است يا نه، حتي در زمينۀ مسائل و پيچيدگيهاي اسلامي يك كتاب هم نخوانده
بودم يا يك سخنراني هم نشنيده بودم. ايدهها را هم تابحال به كسي نگفته ام اما
اكثر آنها مبتني بر نظريات بنيادي و دكترينهاي فراگير بودند.
بعضي
از جملاتي كه در آن زمان گفتم يا نوشتم آن ديدگاهها را منعكس ميكند...
از
نظرم اين اعتقادات ميبايست خود را با شرايط و تغيير و تحولات اين عصر متناسب كند
و در جريان همين هماهنگ سازي ممكن است تفسير بسياري از چيزهاي آن تغيير كند. به
نظرم ميبايست يكي از مباني اصلي، «بسم الله الرحمن الرحيم» باشد حتي معتقد هستم
كه اين يكي از بهترين مدلها براي پرچم ايران است و بنابراين اگر مبنا خداوندي شد
كه مهربان و بخشنده است، اگر مبنا عشق باشد اين جريان در همۀ ابعاد و زمينه ها، در
سياست، اقتصاد، روابط اجتماعي، محيط زيست و كل ابعاد تمدني تأثير قاطع خواهد داشت.
به
نظرم دنيا چهرۀ اشداء علي الکفار را از اسلام ميشناسد نه رحماء بينهم. بويژه
کارهاي طالبان و بنيادگرايان چهرۀ بسيار خشني از اسلام را در دنيا ترسيم کرده است
و براي جهان، اسلام غالباً به عنوان يک دين خشن معرفي شده است که اين تصور اشتباه
هرچه زودتر ضروري است تغيير کند.
به
جنبۀ آسان گيري اسلام در همۀ شئونات ميبايست توجه بيشتري شود. من به اسلام ميانه
و معتدل و متعادل علاقمندم. اسلام غيرافراطي؛ و گمان ميکنم اسلام ناب محمدي در
واقع همينطور باشد. به نظرم اسلام و مسلمانها بايد بتوانند ديگران را هم ببينند و
حقانيت دين ديگران را هم بپذيرند. بنابراين اسلام غيرخودبين و غيرخودخواه را (اسلام
حقيقي را) مد نظر قرار داده بودم. اسلامي نرم و انعطاف پذير که قادر است خود را با
شرايط مختلف وفق دهد و براي هر مسئلهاي پاسخي دارد حتي جديدترين و پيچيده ترين
مسائل.
اعتقاد
داشتم كه امروز، زمان اسلام جنگجو نيست و اسلام اين عصر بايد غيرمهاجم باشد اما
چهرۀ جهاني ارائه شده از اسلام دقيقاً عکس آن چيزهايي بود که دوست داشتم يا ميخواستم.
اسلام امروز ميبايست صلح طلب باشد. صلح با همه. اگر نهايتاً نبايد با فلان تمدن،
دين يا کشور صلح کرد حتي در اينجا هم تهاجم را راه حل نمي دانستم بلکه راه حل را
در مهار و تعامل ميديدم. با اسلام مدرن موافق بودم. اسلامي که نه فقط بر دانش کهن
بلکه بر دانش روز استوار است. موافق اسلام سياسي نبوده و نيستم اما سياست اسلامي
را توجيه پذير ميدانستم. اعتقاد زيادي به ضرورت اجتناب ناپذير مجازاتهاي بسيار
سخت اسلامي، مثل... يا بعضي از قوانين طلاق و اينها نداشتم. مثلاً احساسم اين بود
که در ازدواج، زنها هم بايد حق طلاق داشته باشند، يا دربارۀ حق سرپرستي معتقد
بودم که حق زن بيش از حق مرد است چون بار اصلي زحمات به دوش اوست. اين را وقتي
بيشتر درك كردم كه خودم صاحب فرزند شدم. وقتي ايليا، پسرم به دنيا آمد بوضوح ميديدم
كه اين همسرم است كه بار اصلي او را چه در دوران بارداري و چه بعد از آن به دوش ميكشد.
زحمات اصلي مربوط به مادر است پس گمان ميكردم اين مادر است كه بايد از حق بيشتري
برخوردار باشد... اما سعي ميکردم اين اعتقادات را در جايي مطرح نکنم، ننويسم يا
در پاسخ به سوالات بيان نکنم. متأسفانه هنوز هم بعضي از اين مسائل برايم حل نشده
است...
دربارۀ
ازدواج، به رابطۀ قبل از ازدواج تأکيد داشتم. با اين اعتقاد که پسر و دختر بايد
مدتي با هم باشند و همديگر را از زواياي مختلف بشناسند و بعد از آن براي ازدواج
تصميم بگيرند چون يکي از شرايط اصلي ازدواج، شناخت متقابل است...
معتقد
بودم که اسلام مطلوب آن است که مسيحي و يهودي و بودايي و هندو و اديان ديگر را
مادامي كه خداپرست و موحد هستند، واقعاً برادر و خواهر خود بداند و در وراي اختلاف
عقيده به آنها عشق بورزد و آنها را مانند خود دوست بدارد.
آيا
اسلام مطلوب اسلام نرم و انعطاف پذير و آسان گير است؟ چيزي که شايد در عمل چندان
امکان پذير نباشد چون يکي از ابعاد اصلي شرع، حدود است. نمي دانم آيا ممکن است
روزي کسي براي اين پيچيدگي جوابي واقعي و عملي به دست بياورد.
مسلمان
متفکر و محقق برايم از مسلمان مقلد جذابتر بود مگر آنكه مقلد براساس تحقيق و
شناخت مقلد شده باشد. فکر ميکردم عمل به روح اسلام که محبت و معرفت و تسليم در
برابر خداست، هزاران بار از عمل به جزئياتي كه از اصول اساسي هم مهمتر شمرده ميشوند،
مهمتر و واجبتر است... ميدانم كه گفتن اين حرفها فرصتهاي بيشتري را براي تخريبها
و طرح اتهامات و شايعات بيشتر فراهم ميكند اما واقعيت همين است...
اتحاد اديان يكي از نقاط
مورد نظر بود كه ميخواستم در آينده دنبال كنم. تلاش برای پیوند دادن ادیان،
واقعیتی بود که جریان داشت. برنامه های متعددی برای این مهم داشتم و بسیاری از
آنها انجام شده بود. می شد ادیان را در نقاط متعددی به همدیگر نزدیک کرد و پیوند
داد و پیوند ادیان، به پیوند ملل و تمدن ها نیز منجر می شود. اگر بشود اديان را در
نقاط مشترك آنها و به ويژه در نقطۀ يگانگي خداوند با همديگر متحد كرد و پيوند داد،
تحولات بزرگي در جهان به وجود خواهد آمد...
...
اما آيا ميشود اديان بزرگ اسلام، مسيحيت، يهود و هندوئيسم و... را به هم نزديك
كرد؟ فكر ميكنم همۀ اديان جهان برخلاف آنچه گاه در اين باره ميگويند، يكتاپرست
هستند. شايد ظاهراً از چند خدا صحبت شود اما براي كساني كه با روح و درون اين
اديان آشنا هستند، روشن است كه همۀ آنها هم موحد و يكتاپرستند.[2]
مسئله در سوء تفاهمها و در شناخت نادرست است...[3]
من
اسلامي را در نظر داشتم كه با اديان ديگر هم موافق باشد و براي آنها هم حقانيت
قائل شود. به نظرم روح اسلام در تسليم است و فكر ميكردم بسياري از بزرگان و هدايت
يافتگاني كه مورد اشارۀ خداوند هستند، پيش از پيامبر اسلام (ص) مسلمان بوده اند[4]. بنابراين نگاهم اين است كه هر كس در هر ديني باشد اگر معنا و روح
دين را كه همانا عشق و تسليم و ايمان است تجربه كند، او هدايت يافته است. اعتقادي
ندارم به اينكه حتماً بايد در شناسنامه او نوشته شده باشد كه مسلمان و شيعه است.[5]
دين
اكثر انسانها را دين شناسنامهاي ميدانستم و فكر ميكردم اكثر انسانها خود را به
اين واسطه فريب داده اند. خدا را بايد كشف كرد. اين را بايد به تحقيق و تفكر حاصل
كرد... اگر كسي تسليم خدا نباشد، خدمتگزار خدا نباشد، به ياد خدا نباشد و او را در
امور و اوضاع و حالات مختلف در نظر نداشته باشد، اگر كسي به مخلوقات خدا عشق
نورزد، مهربان و بخشنده نباشد، به همنوع خود محبت و با او همدردي نكند نميتوان او
را ديندار دانست. اين حرف اخير را احتمالاً در چند سخنراني هم مطرح كردم.
اسلام
مطلوب را اسلام زنده ميدانستم. اسلامي كه نفس ميكشد، با توجه به شرايط و با حفظ
مركزيت و اصول بنيادي تغيير ميكند، رشد ميكند و متحول ميشود، به مسائل پاسخ ميدهد،
همۀ حرفها را ميشنود و براي هر وضعي، حرفي براي گفتن دارد...
وقتي
بعضي از الاهيون از اين نظريات مطلع شدند گفتند كه بعضي از متفكران اسلامي هم
نظرات مشابهي دارند. همين باعث شد كه در اين زمينه كار عمدهاي صورت نگيرد چون يكي
از روشهاي كاري ما اين بود كه بايد كاري را كرد كه ديگران نكردهاند، کاري حياتي
و اساسي که هنوز انجام نشده است.
... و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت میکند. ﴿
بقره: 213 ﴾
ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ضد فرقه رام الله, ضد فرقه رام
الله, ضد فرقه رام الله, ضد فرقه رام
الله, ضد فرقه رام الله, ضد فرقه رام
الله, ضد فرقه رام الله, ضد فرقه رام
الله, ضد فرقه رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله ,ایلیا رام الله, ایلیا رام الله ,ایلیا رام الله ,ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله, ایلیا رام
الله, ایلیا رام الله ایلیارامالله, ایلیا
رامالله, ایلیا رامالله ایلیا رامالله, ایلیا
رامالله, ایلیا رامالله, ایلیا
رامالله, ایلیا رامالله, ایلیا
رامالله, ایلیارامالله, ایلیا
رامالله, ایلیا رامالله ایلیا رامالله, ایلیا
رامالله, ایلیا رامالله, ایلیا
رامالله, ایلیا رامالله, ایلیا
رامالله
[2] حقيقت
يكي است فقط اسامي مختلفي دارد. همه مردم در جستجوي حقيقت واحدي هستند. تفاوت ناشي
از آب و هوا و طبايع و اسامي است. يك درياچه داراي رودهاي متعددي است. از يك رود
هندوها در كوزه آب برمي دارند و ان را به نامي مي نامند. از رودي ديگر مسلمانان آب
برمي دارند و اسمي ديگر بر آن مي نهند و از رودي ديگر مسيحيان آب بر مي دارند و آن
را چيزي ديگر مي خوانند اگر شخصي با توجه به نام مورد نظر خود بگويد اين كه دست
ماست فقط آب است چون چنين نامي دارد مضحك است. همين ريشة برخورد ميان فرقه ها و
اديان و سوء تفاهم هاست. به اين علت است كه مردم به نام دين يكديگر را مجروح مي
كنند،مي كشند و خون يكديگر را به زمين مي ريزند. اما اين كار خوب و پسنديده نيست.
همه بسوي خداوند مي روند اگر خلوص داشته باشند و از ته دل در آرزوي او باشند همگي
او را درك خواهند كرد. – راما
کریشنا
[3] شوان در کتاب "وحدت متعالي
اديان"، با طرح جوهر مشترک معنوي اديان، وحدت حقيقي اديان را عامل تكثر اديان
دانسته و كثرت و تعدد اديان را تجلياتي الهي معرفي كرده است.وي ميگويد: اگر تمامي
اديان صادق هستند بدين جهت كه خداوند بوده كه هربار صحبت كرده و اگر آنها متفاوت
هستند بدين سبب كه خداوند به زبانهاي متفاوت سخن گفته كه با ظرفيت تنوع و اختلاف
آنها در تطابق و هماهنگي باشد و اگر آنها مطلق گرا و انحصار گرا هستند، چون خداوند
در هركدام از آنها گفته است: من!
«رنه گنون» ، انديشمند ديگري كه با شوان همفكر
است نيز معتقد است؛ اديان در سطح شريعت باهم نسبتي ندارند چون هريک شريعت خود را
دارند، اما در مرتبه متعالي با هم وحدت دارند. گنون مي گويد: حقيقت اديان واحد
است، اهميت بحث در اين است؛ آنهايي که توجه به وضعيت بحراني قرن بيستم و بحران
ارزشهاي معنوي در اين قرن دارند و اينکه حقايق مذهبي زير سوال قرار گرفته است
معتقد هستندکه بياييم رجوع کنيم به حقيقت مشترک اديان.
[4] عين همين اشاره در قرآن و روايات هم وجود دارد كه مثلاً حضرت
ابراهيم (ع) و نوح (ع) و آدم (ع) همگي مسلمان بوده اند.
[5] «با قلبهايي
عاشق و صادق گام برداريد و پيش برويد تا به آب حيات برسيد. اما نگوئيد كه راه شما
از راههاي ديگر بهتر است». راما کریشنا
«شما فكر ميكنيد كه تنها يك گروه از مردم، كليد
ورود به قلمرو سعادت و خوشبختي ابدي را دارند. اما اين حقيقت ندارد. تمام انسانها
از چنين كليدي برخوردارند». کریشنا مورتی
«من از همه
راهها مي توانم بروم زيرا آنها يكديگر را نفي نمي كنند.البته درك نظرات ديگران در
مورد حقيقت و ارزشمند دانستن آن ديدگاهها همواره درست و پسنديده خواهد بود اما در
عصر حاضر كه مردم جهان مجهز به سلاحهاي مخوف، در مكاني محدود در برابر يكديگر قرار
گرفته اند اين امر از اهميت ويژه اي برخوردار است. امروزه داشتن ذهني طردكننده و
متعصبانه بيش از هر زمان ديگري خطرناك است.» راما کریشنا
« دين خدا نامش اسلام است پيش از آن كه شما به وجود آييد، هر جا كه
بوده ايد و پس از پديد آمدن شما، اسلام دين خدا بوده وهست پس هر كه به دين خدا
اقرار و اعتراف كند مسلمان است و هر كه به دستورهاى خداى عزوجل عمل كند مؤمن است.»
امـام صـادق (ع)